بنفسیات

ساحل نفس رها کن به تک دریا رو

بنفسیات

ساحل نفس رها کن به تک دریا رو

آخرین مطالب

پیوندها

مرا قطاری نبود آن گون ..

شنبه, ۲۲ آبان ۱۳۹۵، ۱۲:۵۴ ق.ظ


به گمانم حالا می دانم چرا شاعر نشدم. اگر قطاری بود تا سوارش شوم و به میانه ی راه مردی آرام و شاعر اجازه می خواست وارد کوپه شود، در میانه ی راه؛ و بعد به مشاعره می نشست و شعرهایی می خواند که تا به حال نشنیده بودم و چنان بود که گویا تا ابد می تواند شعر بخواند در حالیکه هنوز غبار ناشناسی در چهره اش داشت و بعد مامور قطار می آمد و بلیط هایمان را می خواست و او می گفت بلیط ندارد و در برابر ارفاق مامور به خرید بلیط میانه ی راه می گفت که پول هم ندارد و بعد مامور تشر می زد که پیاده ات می کنم و او می گفت هر طور که می فرمایید و بعد مامور مجبورش می کرد تا به سمت درب یک از واگن ها برود تا پیاده اش کند و او در لحظه ی آخر خروج از کوپه بر می گشت و با چشمانی مصمم و اما بی روح و صورتی سرخ نگاهم می کرد و بعد آرام بدون کلمه ای می رفت و من بعد از چند ایستگاه تازه به این فکر می کردم که راستی چرا من پول بلیطش را حساب نکرده بودم و اما حالا قطار در دل تاریکی مردی شاعر را جا گذاشته بود جایی میان نمی دانم کجا*، بله؛ شاعر می شدم من.


*توصیفی آزاد از روایت حمیدرضا شاه آبادی

نظرات  (۰)

هیچ نظری هنوز ثبت نشده است

ارسال نظر

کاربران بیان میتوانند بدون نیاز به تأیید، نظرات خود را ارسال کنند.
اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید لطفا ابتدا وارد شوید، در غیر این صورت می توانید ثبت نام کنید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
تجدید کد امنیتی