بنفسیات

ساحل نفس رها کن به تک دریا رو

بنفسیات

ساحل نفس رها کن به تک دریا رو

آخرین مطالب

پیوندها

۱۱ مطلب در تیر ۱۳۹۵ ثبت شده است

این که کارهایی را دوست داشته باشی تجربه کنی ولی خصوصیاتی ذاتی مانعی در برابرشان باشند هم؛ مشکل بزرگی است. تناقضاتی درونی که گاهی چنان هم سنگ و برابرند که حتی نمی توانی یکی را فدای دیگری کنی. آن وقت، هم از دست آن خصوصیات ذاتی عصبانی خواهی بود و هم دوست داشته های دور از دسترس حسرت برانگیز خواهند بود برایت. کاش به سادگی این بود که در برابر مشکلی تنها بتوانی با گفتن « سخت تر تلاش خواهم کرد » آن را پشت سر بگذاری ولی بیشتر چیزهای زندگی چنان در سالیان گذشته ات ریشه دارند که کندن از آنان نتیجه ای جز واژگونی ندارد.

برخی چیزها را آیا همانطور که هست باید پذیرفت؟!


۱ نظر موافقین ۲ مخالفین ۰ ۳۱ تیر ۹۵ ، ۱۹:۳۴
شان ..

گاهی چنان آدم هایی را دوست داری که گمان میکنی تا ابد دوستشان خواهی داشت. اما یک لحظه، یک نگاه تو را چنان متحیر می کند که گویی هیچ گاه نمی شناختیشان. چیزی شبیه یک فریم ساکن از حسد، آز، شهوت، تظاهر و یا هر چیز دیگری که گویی از درون سال ها مخفی اش چند لحظه ای برای تنفس به سطح آمده و در نگاهت تلاقی کرده و همین کافی است تا همه ی گذشته ها را از یاد ببری و آینده ای را متصور نباشی برای دوست داشتن مانند سابق. غریبه می شود برایت آن آدم قبل از آن نگاه.


۰ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰ ۲۹ تیر ۹۵ ، ۱۸:۰۷
شان ..
اگر کمی خانه مان به فرودگاه نزدیک تر بود و تنبلی مجالی می داد؛ دوست داشتم نیمه شب که فرا می رسید با فلاسک و ماگ سفری ام و یکی از کتاب های نیمه خوانده با یک پتوی به اندازه ی کافی سبک راهی یکی از ترمینال های پروازهای  - هر جایی -  می شدم و روی یکی از نیمکت ها با جایی کافی برای گاهی جا به جا کردن پاهایم می نشستم و گاهی چایم را مزه می کردم، گاهی آدم ها را تماشا و گاهی صفحاتی از کتابم را ورق می زدم و بعد آن آخر کار که خسته می شدم روی نیمکت حالا اختصاصی ام، رو به سقف دراز می کشدیم و پاهایم را کمی جمع می کردم و کتاب را روی صورتم می گذاشتم و بعد از آن تنها می شنــــــیدم.

 حالا اگر فرصت کافی می داشتم، این را برای تک تک فرودگاه های جهانمان، برای یک بار لااقل امتحان می کردم و بعد؛ از آن دفترچه ی جلد آبی خطش می زدم.

 

 
۰ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰ ۲۵ تیر ۹۵ ، ۱۳:۵۰
شان ..

این که نوشیدنی محبوبت، منشاء! استقلال ایالات متحده آمریکا بوده باشد، چیز عجیبی نیست. این نوشیدنی؛ خاصه در شکل محضش توانایی های بسیاری دارد.


مثل چای تازه دم

1789 engraving of the destruction of the tea

      

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۱۷ تیر ۹۵ ، ۲۲:۱۶
شان ..

نه پل های پشت سر باقی مانده اند

نه جاده های پیش رو

باید بر باد روم



۰ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰ ۱۴ تیر ۹۵ ، ۱۸:۵۹
شان ..

حالا کمی پیش از غروب صندلی آشپزخانه را بر می دارم و روی بالکن خانه رو به بزرگ راهی که آن طرفش ویترین های دو فروشگاه معلوم هستند؛ می گذارم. آرام با نسیم ملایمی که می وزد و صداهای مغشوش اتوموبیل ها چشمانم را می بندم و کمی بعد از غروب وقتی بیدار می شوم، دو فروشگاه روبرو تعطیل کرده اند و نئون ها ویترین هاشان است که تنها می درخشند.

صندلی را بر میدارم و به آشپزخانه بر میگردم و یک لیوان چای همیشگی را با فکر فاصله ی میان «پیش از غروب و پس از نئون های قرمز دو فروشگاه» آرام آرام سر می کشم.



۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۱۰ تیر ۹۵ ، ۱۸:۵۴
شان ..

نگاه که می کنی همه جا هستند. از آنانی که در لحظه ساخته می شوند و آنانی که در تمام طول تاریخ شکل گرفته اند و برخی که به ظاهر برداشته می شوند و اما شاید تنها به شکلی دیگر تغییر می یابند.

«فاصله» ها، خوب یا بد - با تعریف های شخصی آدمیان - زشت یا زیبا و کم و زیاد و دور و نزدیک چنان مرزهای استواری گشته اند که دست های بنا کرده شان حالا بیشتر زمان ها ناامید از ویران کردنشان به سرنوشت محتوم پررنگ تر شدنشان می نگرند.

جایی دیگر از آن ها خواهم گفت.

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰۸ تیر ۹۵ ، ۱۹:۵۳
شان ..

برخی آدم ها هم هستند که دوست داری آن طور به یاد آوریشان که روزی ترکشان کردی، به همان سادگی که می شناختیشان و به همان قالبی که بودند. زمان، موجودی گاه بی رحم است که آدم های دوست داشتنی تو را چنان دگرگون می کند که بازشناختنشان از «آنانی» که بودند بسیار دشوار می شود.

برخی رازها باید همان راز باقی بمانند.

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰۴ تیر ۹۵ ، ۲۱:۵۶
شان ..

به عقل و ثواب لابد نزدیک تر است که یا به همان کتاب ها و فیلم ها و مقالات و دل مشغولی های آدم واره ات شبیه همه ی دل مشغولی های دیگران چون عشق و تاملات مدرن! و تفریح و خوشی های کوچک و بزرگ مرسوم دل بندی و یک چشم به این دنیا نگاه کنی و یا همراه جریان غالب و همسوی بسیار بسیار مردمانی که مثل هم از دریچه ی «از ما بهتران» به زعم شان به دنیا می نگرند؛ آن چشم بسته را پشت ویزور دوربین آنان بگیری.

ولی یک جای کار آن وقت لااقل برای من می لنگد، یک چیزی درست نیست که آن وقت ها قرار نمی گیرم. نمی دانم، ولی هر چیزی که هست راحتم نمی گذارد و این ناراحتی مدام، چشمان بازِ باز؛ نه یکی بسته و نه یکی مشغول ویزور را سرخ می کند. از باز بودن مدامشان است یا از چیزی که می بینند؟!

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰۳ تیر ۹۵ ، ۱۶:۴۶
شان ..

یک بار هم در میانه ی صفحه ی بزرگ سفید خالی انشاء با موضوع «تابستان خود را چگونه گذراندید؟» تنها نوشتم:

«آرام»



۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰۲ تیر ۹۵ ، ۰۰:۲۱
شان ..