بنفسیات

ساحل نفس رها کن به تک دریا رو

بنفسیات

ساحل نفس رها کن به تک دریا رو

آخرین مطالب

پیوندها

۴ مطلب در شهریور ۱۳۹۵ ثبت شده است

برای خودت می گویم

مرا

دوست بدار.

مثل صدای باد میان سپیدارهای بلند

زود گذرم.


۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۱۸ شهریور ۹۵ ، ۰۱:۳۸
شان ..

شعری می خواندم از یک افسر انگلیسی به نام سرگرد مک کری، حاضر در جنگ جهانی اول گویا، و تحلیلی مصلحانه! که جنگ ها اغلب همه؛ نتیجه ی سوء استفاده از احساسات و جهل و غریزه و  طمع آدمیان هستند. بله، شاید برخیشان چنین باشند ولی همیشه نقطه ای است که این حادثه ی دهشتناک و شگفت انگیز را اجتناب ناپذیر می کند. در جهان ما هیچ گاه چنین نبوده که همزمان، هر دو سو، خالی از احساس و جهل و غریزه و طمع باشند. گاهی نیز باید تن به این اژدهای آدم خوار داد ..


ما مرده ایم، چند روز پیش ما زنده بودیم

زیبایی غروب و پرتوهای مغرب را احساس می کردیم.

ما دوست می داشتیم و ما را دوست می داشتند.

ولی اکنون اجساد ما افتاده است

               در میدان های فلاندر

پیکار ما را با دشمن دنبال کنید.

          ما از دست های بیجانمان

مشعل روشن را به شما می سپاریم و شما باید آن را

نگاه دارید.

اگر شما اعتقادتان را از ما که می میریم بگسلید

هر چند شقایق ها می رویند. ما به خواب نخواهیم رفت

               در میدان های فلاندر


۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۱۴ شهریور ۹۵ ، ۰۲:۲۰
شان ..

بعد به یک مرحله از زندگی می رسی که هیچ چیز ذوق زده ات نمی کند. آشکارا با ناامیدی در هر چیز به دنبال کشفی هستی که دوباره تو را به وجد بیاورد ولی هر چه بیشتر تلاش می کنی کمتر می یابی. موسیقی، فیلم، کتاب و تصاویر و مشاهدات و آدم ها و مزه ها و رایحه ها و شهرها و همه چیز ..

می ماند خیال، اما حالا خیال هایت هم محدود شده اند به زمان. زمانی می رسد که حتی خیال هم نمی تواند تو را ذوق زده کند ...


۰ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰ ۱۱ شهریور ۹۵ ، ۱۹:۴۱
شان ..

سال ها پیش گروهی بودند که آغوش رایگان در اختیار دیگران می گذاشتند. آغوشی که همه با تعجب و بدبینی و لبخند و اخم و بعد شاید با شیرینی و اعتماد و لذت دنبالش می کردند و می گذشتند و یا پذیرایش می شدند.

من اما، ذهنی بی قضاوت برای شنیدن رازهای دیگران را گاهی متصور بودم. حاضر بودم با چشمانی بسته در مسیری قرار گیرم و رازهای آدمیان را گوش دهم. بدون قضاوت، بدون بازگویی و بدون انتظار و مرورشان در ذهن.

رازهای آدمیان خاصه آنانی که سال هاست همراهشان هستند، آن هایی هستند که وزن دارند، سنگینی می کنند و جایی از روحشان را خراش می دهند. ولی گاهی بازگویی شان بدون ترس از قضاوت شدن، برملا گشتن و راز نبودنشان دیگر؛ شاید کمی از سنگینی شان کم کند. همه ما چنین رازهایی داریم و اما آدم هایی که بودن و صلاحیت شنیدنشان را، خیر!


شاید کمی شبیه «جان کافی» اما؛ انباشتن انبوه رازهای شاد، سخت، نازیبا، غمگین، رقت بار، مایوس وار و آرزومندانه را آیا توانی هست؟ برای آدمیانی که رازهای خود نیز حتی گاهی غرق شان می کند.


۰ نظر موافقین ۲ مخالفین ۰ ۰۳ شهریور ۹۵ ، ۱۵:۲۳
شان ..