بنفسیات

ساحل نفس رها کن به تک دریا رو

بنفسیات

ساحل نفس رها کن به تک دریا رو

آخرین مطالب

پیوندها

۳ مطلب با کلمه‌ی کلیدی «سفر» ثبت شده است


به گمانم حالا می دانم چرا شاعر نشدم. اگر قطاری بود تا سوارش شوم و به میانه ی راه مردی آرام و شاعر اجازه می خواست وارد کوپه شود، در میانه ی راه؛ و بعد به مشاعره می نشست و شعرهایی می خواند که تا به حال نشنیده بودم و چنان بود که گویا تا ابد می تواند شعر بخواند در حالیکه هنوز غبار ناشناسی در چهره اش داشت و بعد مامور قطار می آمد و بلیط هایمان را می خواست و او می گفت بلیط ندارد و در برابر ارفاق مامور به خرید بلیط میانه ی راه می گفت که پول هم ندارد و بعد مامور تشر می زد که پیاده ات می کنم و او می گفت هر طور که می فرمایید و بعد مامور مجبورش می کرد تا به سمت درب یک از واگن ها برود تا پیاده اش کند و او در لحظه ی آخر خروج از کوپه بر می گشت و با چشمانی مصمم و اما بی روح و صورتی سرخ نگاهم می کرد و بعد آرام بدون کلمه ای می رفت و من بعد از چند ایستگاه تازه به این فکر می کردم که راستی چرا من پول بلیطش را حساب نکرده بودم و اما حالا قطار در دل تاریکی مردی شاعر را جا گذاشته بود جایی میان نمی دانم کجا*، بله؛ شاعر می شدم من.


*توصیفی آزاد از روایت حمیدرضا شاه آبادی

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۲۲ آبان ۹۵ ، ۰۰:۵۴
شان ..

زندگی در شهر نگاه ها را کوتاه می کند. گاهی نیاز است که بالای کوهی یا به دشتی رویم و به آن دورها نگاه کنیم. همه مان لازم داریم گاهی نیز به نقطه ای موهوم در جایی دست نیافتنی خیره شویم و «وسعت» را به معنای تمام توان چشمانمان درک کنیم.


۱ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰ ۰۸ مهر ۹۵ ، ۲۳:۴۲
شان ..

میان تمام پلی لیست های دستگاه موسیقی ام یکی هست که آهنگ های اتفاقی را میزبان است. برای زمان هایی است که آن گونه سرگردانی ای را دوست دارم که پریشان حالی ام را نیاز آن است. در سفر که باشی، در میان جاده ای کویری و چشمانت گستره ی وسیع برهوت را تماشا کند، پلی لیست اتفاقی ات انتخاب خوبی است، آن وقت که در آن گستره ی لایتناهی «هیچ»؛ درختی تنها با موسیقیِ اتفاقی خاصی تلاقی می کند و تو خوشبخت می شوی از این لحظه ی تصادفی و بعد فکر خواهی کرد مگر زندگی چیزی جز این خوشبختی های کوچک است؟!


۱ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۲۶ مرداد ۹۵ ، ۲۱:۳۸
شان ..