بنفسیات

ساحل نفس رها کن به تک دریا رو

بنفسیات

ساحل نفس رها کن به تک دریا رو

آخرین مطالب

پیوندها

۲ مطلب با کلمه‌ی کلیدی «سرگردانی» ثبت شده است


به گمانم حالا می دانم چرا شاعر نشدم. اگر قطاری بود تا سوارش شوم و به میانه ی راه مردی آرام و شاعر اجازه می خواست وارد کوپه شود، در میانه ی راه؛ و بعد به مشاعره می نشست و شعرهایی می خواند که تا به حال نشنیده بودم و چنان بود که گویا تا ابد می تواند شعر بخواند در حالیکه هنوز غبار ناشناسی در چهره اش داشت و بعد مامور قطار می آمد و بلیط هایمان را می خواست و او می گفت بلیط ندارد و در برابر ارفاق مامور به خرید بلیط میانه ی راه می گفت که پول هم ندارد و بعد مامور تشر می زد که پیاده ات می کنم و او می گفت هر طور که می فرمایید و بعد مامور مجبورش می کرد تا به سمت درب یک از واگن ها برود تا پیاده اش کند و او در لحظه ی آخر خروج از کوپه بر می گشت و با چشمانی مصمم و اما بی روح و صورتی سرخ نگاهم می کرد و بعد آرام بدون کلمه ای می رفت و من بعد از چند ایستگاه تازه به این فکر می کردم که راستی چرا من پول بلیطش را حساب نکرده بودم و اما حالا قطار در دل تاریکی مردی شاعر را جا گذاشته بود جایی میان نمی دانم کجا*، بله؛ شاعر می شدم من.


*توصیفی آزاد از روایت حمیدرضا شاه آبادی

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۲۲ آبان ۹۵ ، ۰۰:۵۴
شان ..

شاید از ایراد های من بود، سردرگرمی و حیرانی مدام که گاهی چنان یقه ام را می گرفت که گویی به خواب رفته ام. یکی را نیاز بود تا بیدارم کند. شدت این حیرانی مدام از جایی به جایی دیگر متغیر بود. ولی آن چیزی که به یاد دارم چنین بوده است که توجهم در این سرگردانی محض، همیشه معطوف به جزئیاتی بوده که معمول، به چشم نمی آیند و بی اهمیت باقی از کنارشان می گذرند. یک جور وقت گذرانی بی هدف؛ توصیف دیگران و قضاوتی که از آن نخواهم رنجید.

من، البته با چشمانی که هاله ای گویی باران خورده همیشه جزئیات دور را در نظرم محو کرده اند، تناقضی آشکار را روبرو بوده ام. بی اعتنایی تحمیلی و به مرور عادت گون به جزئیات دور را شاید با دقت کش دار در جزئیات نزدیک جبران کرده ام. هر چه است، پارادوکس «سرگردانی و درنگ» آن هم به معنای بی هدف چیزی را جستن و بعد کشفی که متحیرت می کند؛ «عادت مدام» من بوده است.


۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۳۰ خرداد ۹۵ ، ۰۴:۱۰
شان ..