گاهی تشخیص این که یک هیکی کوموری شده ای یا نه سخت می شود، گاهی تشخیص این که اتاقت را بیشتر دوست داری یا تمام آن لایتناهی بیرون را هم سخت می شود. گاهی تنها کتابخانه ات و دل مشغولی های فراوانی که طی سالیان گذشته جمع کرده ای را به آن بیرون جذاب و مملو از تجربه های بی نظیر احتمالی ترجیح میدهی. گاهی آدم های حالا بسیار شبیه هم را برایت تفاوتی نیست با آدمکهای کلکسیونی چوبیت. گاهی دوست داری دوست بداری تنها تمام آن چیزهایی که دوست داشتنشان را طی سال ها ساخته ای. گاهی دوست داری آن بیرون پیچیده را به حال خود واگذاری. گاهی دوست داری تنهایت بگذارند.
میان تمام پلی لیست های دستگاه موسیقی ام یکی هست که آهنگ های اتفاقی را میزبان است. برای زمان هایی است که آن گونه سرگردانی ای را دوست دارم که پریشان حالی ام را نیاز آن است. در سفر که باشی، در میان جاده ای کویری و چشمانت گستره ی وسیع برهوت را تماشا کند، پلی لیست اتفاقی ات انتخاب خوبی است، آن وقت که در آن گستره ی لایتناهی «هیچ»؛ درختی تنها با موسیقیِ اتفاقی خاصی تلاقی می کند و تو خوشبخت می شوی از این لحظه ی تصادفی و بعد فکر خواهی کرد مگر زندگی چیزی جز این خوشبختی های کوچک است؟!
راوی گتسبی بزرگ جایی وقتی که با گتسبی خداحافظی می کند و مقداری از محل ایستادن او دور می شود ناگهان گویی چیزی یادش آمده باشد باز می گردد و به سمت گتسبی که هنوز در آستانه ی درب ورودی خانه ایستاده است می گوید «جماعت گندی هستن. شما ارزشتون به تنهایی به اندازه همه اونها با همه.» و این در حالیست که زیاد از زمان دیدار تا آشنایی شان، از او خوشش نمی آمد و ولی آن چنان بودند «همه» که گتسبی ارزشش به تنهایی به اندازه ی همه آن ها باشد.
حالا باید کتاب را خوانده باشید تا مفهوم این جمله را آن گونه که من نظر دارم در نظر آورید ولی آن چیزی که مراست در خاطر، آدم هایی هستند که اینگونه می توان خطابشان قرار داد. «همه»؛ هستند آن گونه که گتسبی را احاطه کرده اند، اما «گتسبی» را هنوز؛ نیافته ام.
اگر آن افسانه ی شبه علم را مبنی بر نامیرایی برخی وجوه آدم ها را در جهان میزانی از واقعیت متصور باشیم و یا پایداری «صدا» را در طول زمان فرض حقیقت کنیم؛ شاید تمایل پیاده روی های گاه و بیگاه در برخی خیابان ها و شهر ها برایمان آن گاه معنایی دیگر داشته باشد.
به گمانم همه ی ما در طول زندگانی هامان در جستجوی «نهان هایی» هستیم که شاید حتی یک بار هم نخواسته ایم بر زبانمان آوریمشان. ترجیح میدهیم همان گوشه ی ذهنمان باقی باشند و تنها گاهی یاد آوریمشان و به یادشان به دنبال وجوه نامرئی نامیراشان باشیم.