بنفسیات

ساحل نفس رها کن به تک دریا رو

بنفسیات

ساحل نفس رها کن به تک دریا رو

آخرین مطالب

پیوندها

۷ مطلب با موضوع «گاه نوشت ها» ثبت شده است

یاروسلاو سایفرت چک شاید گمان نمی کرد روزی جهنم چنان سریع به هر کجا سرک بکشد و آن لحظه های کوتاه سرگیجه آور چنین کمیاب شوند.


« جهنم را همه می شناسیم.

جهنم روی دو پا راه می رود.

ولی بهشت؟

بهشت شاید تنها لبخندی باشد،

بر لب هایی که نام ترا زمزمه می کند.

و آن لحظه ی کوتاه سرگیجه آور که از یاد می بری

که جهنمی هم وجود دارد ... »


۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۱۹ فروردين ۹۶ ، ۱۴:۵۴
شان ..


بگذار همه چیز آرام بگذرد ..


۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۳۰ اسفند ۹۵ ، ۱۱:۳۵
شان ..

و گفت: «نوری درخشان دیدم در غیب، پیوسته در وی نظر می کردم تا وقتی که من همه آن نور شدم »


همه چیز در آن «آن» خلاصه می شود. همه مان در روز «نظر» بر دیدنی ها می گذرانیم و گاهی اما؛ مکث هایی است که چشم را جا می گذارند از سر، و لحظه را از زمان. مکث هایی که سکون است تمام.


۰ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰ ۲۳ مهر ۹۵ ، ۰۳:۰۳
شان ..

گاهی تشخیص این که یک هیکی کوموری شده ای یا نه سخت می شود، گاهی تشخیص این که اتاقت را بیشتر دوست داری یا تمام آن لایتناهی بیرون را هم سخت می شود. گاهی تنها کتابخانه ات و دل مشغولی های فراوانی که طی سالیان گذشته جمع کرده ای را به آن بیرون جذاب و مملو از تجربه های بی نظیر احتمالی ترجیح میدهی. گاهی آدم های حالا بسیار شبیه هم را برایت تفاوتی نیست با آدمکهای کلکسیونی چوبیت. گاهی دوست داری دوست بداری تنها تمام آن چیزهایی که دوست داشتنشان را طی سال ها ساخته ای. گاهی دوست داری آن بیرون پیچیده را به حال خود واگذاری. گاهی دوست داری تنهایت بگذارند.


۱ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰ ۲۹ مرداد ۹۵ ، ۲۲:۲۲
شان ..

حالا کمی پیش از غروب صندلی آشپزخانه را بر می دارم و روی بالکن خانه رو به بزرگ راهی که آن طرفش ویترین های دو فروشگاه معلوم هستند؛ می گذارم. آرام با نسیم ملایمی که می وزد و صداهای مغشوش اتوموبیل ها چشمانم را می بندم و کمی بعد از غروب وقتی بیدار می شوم، دو فروشگاه روبرو تعطیل کرده اند و نئون ها ویترین هاشان است که تنها می درخشند.

صندلی را بر میدارم و به آشپزخانه بر میگردم و یک لیوان چای همیشگی را با فکر فاصله ی میان «پیش از غروب و پس از نئون های قرمز دو فروشگاه» آرام آرام سر می کشم.



۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۱۰ تیر ۹۵ ، ۱۸:۵۴
شان ..

نگاه که می کنی همه جا هستند. از آنانی که در لحظه ساخته می شوند و آنانی که در تمام طول تاریخ شکل گرفته اند و برخی که به ظاهر برداشته می شوند و اما شاید تنها به شکلی دیگر تغییر می یابند.

«فاصله» ها، خوب یا بد - با تعریف های شخصی آدمیان - زشت یا زیبا و کم و زیاد و دور و نزدیک چنان مرزهای استواری گشته اند که دست های بنا کرده شان حالا بیشتر زمان ها ناامید از ویران کردنشان به سرنوشت محتوم پررنگ تر شدنشان می نگرند.

جایی دیگر از آن ها خواهم گفت.

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰۸ تیر ۹۵ ، ۱۹:۵۳
شان ..

گاهی نیز چنین است. برخی خاطرات چنان واضح و چنان ناگهانی ظاهر می شوند که فرصت تاملشان را نداری. بی هیچ هدفی، به هیچ نشانه ای و بی هیچ سابقه ای. نه از آن جهت که موضوعی فلسفی را نشانه روم، بلکه به همین سادگی که شاید بیش از یک «اتصالی عصبی» نباشند.

نوروساینستیست ها احتمالا برایش دلایلی قابل لمس و توضیح توانند خواهند داشت ولی برای من رازآلود بودن تک «درخت بادامی» با شکوفه های کوچک تازه رسته در میان جاده ای طولانی که گاه گاه جلوی چشمانم ظاهر می شود و خاطره ای محو را تداعی می کند همچنان سخت به قوت خود باقی خواهد ماند.


آرشیو خاطرات گمشده

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۳۱ خرداد ۹۵ ، ۰۰:۳۸
شان ..