بنفسیات

ساحل نفس رها کن به تک دریا رو

بنفسیات

ساحل نفس رها کن به تک دریا رو

آخرین مطالب

پیوندها

۱۸ مطلب با کلمه‌ی کلیدی «le flaneur» ثبت شده است

راوی گتسبی بزرگ جایی وقتی که با گتسبی خداحافظی می کند و مقداری از محل ایستادن او دور می شود ناگهان گویی چیزی یادش آمده باشد باز می گردد و به سمت گتسبی که هنوز در آستانه ی درب ورودی خانه ایستاده است می گوید «جماعت گندی هستن. شما  ارزشتون به تنهایی به اندازه همه اونها با همه.» و این در حالیست که زیاد از زمان دیدار تا آشنایی شان، از او خوشش نمی آمد و ولی آن چنان بودند «همه» که گتسبی ارزشش به تنهایی به اندازه ی همه آن ها باشد.


حالا باید کتاب را خوانده باشید تا مفهوم این جمله را آن گونه که من نظر دارم در نظر آورید ولی آن چیزی که مراست در خاطر، آدم هایی هستند که اینگونه می توان خطابشان قرار داد. «همه»؛ هستند آن گونه که گتسبی را احاطه کرده اند، اما «گتسبی» را هنوز؛ نیافته ام.


۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۱۰ مرداد ۹۵ ، ۲۳:۱۵
شان ..

اگر آن افسانه ی شبه علم را مبنی بر نامیرایی برخی وجوه آدم ها را در جهان میزانی از واقعیت متصور باشیم و یا پایداری «صدا» را در طول زمان فرض حقیقت کنیم؛ شاید تمایل پیاده روی های گاه و بیگاه در برخی خیابان ها و شهر ها برایمان آن گاه معنایی دیگر داشته باشد.

به گمانم همه ی ما در طول زندگانی هامان در جستجوی «نهان هایی» هستیم که شاید حتی یک بار هم نخواسته ایم بر زبانمان آوریمشان. ترجیح میدهیم همان گوشه ی ذهنمان باقی باشند و تنها گاهی یاد آوریمشان و به یادشان به دنبال وجوه نامرئی نامیراشان باشیم.


۲ نظر موافقین ۲ مخالفین ۰ ۰۴ مرداد ۹۵ ، ۱۸:۲۱
شان ..

این که کارهایی را دوست داشته باشی تجربه کنی ولی خصوصیاتی ذاتی مانعی در برابرشان باشند هم؛ مشکل بزرگی است. تناقضاتی درونی که گاهی چنان هم سنگ و برابرند که حتی نمی توانی یکی را فدای دیگری کنی. آن وقت، هم از دست آن خصوصیات ذاتی عصبانی خواهی بود و هم دوست داشته های دور از دسترس حسرت برانگیز خواهند بود برایت. کاش به سادگی این بود که در برابر مشکلی تنها بتوانی با گفتن « سخت تر تلاش خواهم کرد » آن را پشت سر بگذاری ولی بیشتر چیزهای زندگی چنان در سالیان گذشته ات ریشه دارند که کندن از آنان نتیجه ای جز واژگونی ندارد.

برخی چیزها را آیا همانطور که هست باید پذیرفت؟!


۱ نظر موافقین ۲ مخالفین ۰ ۳۱ تیر ۹۵ ، ۱۹:۳۴
شان ..

نه پل های پشت سر باقی مانده اند

نه جاده های پیش رو

باید بر باد روم



۰ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰ ۱۴ تیر ۹۵ ، ۱۸:۵۹
شان ..

نگاه که می کنی همه جا هستند. از آنانی که در لحظه ساخته می شوند و آنانی که در تمام طول تاریخ شکل گرفته اند و برخی که به ظاهر برداشته می شوند و اما شاید تنها به شکلی دیگر تغییر می یابند.

«فاصله» ها، خوب یا بد - با تعریف های شخصی آدمیان - زشت یا زیبا و کم و زیاد و دور و نزدیک چنان مرزهای استواری گشته اند که دست های بنا کرده شان حالا بیشتر زمان ها ناامید از ویران کردنشان به سرنوشت محتوم پررنگ تر شدنشان می نگرند.

جایی دیگر از آن ها خواهم گفت.

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰۸ تیر ۹۵ ، ۱۹:۵۳
شان ..

به عقل و ثواب لابد نزدیک تر است که یا به همان کتاب ها و فیلم ها و مقالات و دل مشغولی های آدم واره ات شبیه همه ی دل مشغولی های دیگران چون عشق و تاملات مدرن! و تفریح و خوشی های کوچک و بزرگ مرسوم دل بندی و یک چشم به این دنیا نگاه کنی و یا همراه جریان غالب و همسوی بسیار بسیار مردمانی که مثل هم از دریچه ی «از ما بهتران» به زعم شان به دنیا می نگرند؛ آن چشم بسته را پشت ویزور دوربین آنان بگیری.

ولی یک جای کار آن وقت لااقل برای من می لنگد، یک چیزی درست نیست که آن وقت ها قرار نمی گیرم. نمی دانم، ولی هر چیزی که هست راحتم نمی گذارد و این ناراحتی مدام، چشمان بازِ باز؛ نه یکی بسته و نه یکی مشغول ویزور را سرخ می کند. از باز بودن مدامشان است یا از چیزی که می بینند؟!

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰۳ تیر ۹۵ ، ۱۶:۴۶
شان ..

یک بار هم در میانه ی صفحه ی بزرگ سفید خالی انشاء با موضوع «تابستان خود را چگونه گذراندید؟» تنها نوشتم:

«آرام»



۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰۲ تیر ۹۵ ، ۰۰:۲۱
شان ..

شاید از ایراد های من بود، سردرگرمی و حیرانی مدام که گاهی چنان یقه ام را می گرفت که گویی به خواب رفته ام. یکی را نیاز بود تا بیدارم کند. شدت این حیرانی مدام از جایی به جایی دیگر متغیر بود. ولی آن چیزی که به یاد دارم چنین بوده است که توجهم در این سرگردانی محض، همیشه معطوف به جزئیاتی بوده که معمول، به چشم نمی آیند و بی اهمیت باقی از کنارشان می گذرند. یک جور وقت گذرانی بی هدف؛ توصیف دیگران و قضاوتی که از آن نخواهم رنجید.

من، البته با چشمانی که هاله ای گویی باران خورده همیشه جزئیات دور را در نظرم محو کرده اند، تناقضی آشکار را روبرو بوده ام. بی اعتنایی تحمیلی و به مرور عادت گون به جزئیات دور را شاید با دقت کش دار در جزئیات نزدیک جبران کرده ام. هر چه است، پارادوکس «سرگردانی و درنگ» آن هم به معنای بی هدف چیزی را جستن و بعد کشفی که متحیرت می کند؛ «عادت مدام» من بوده است.


۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۳۰ خرداد ۹۵ ، ۰۴:۱۰
شان ..