بنفسیات

ساحل نفس رها کن به تک دریا رو

بنفسیات

ساحل نفس رها کن به تک دریا رو

آخرین مطالب

پیوندها

نه پل های پشت سر باقی مانده اند

نه جاده های پیش رو

باید بر باد روم



۰ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰ ۱۴ تیر ۹۵ ، ۱۸:۵۹
شان ..

حالا کمی پیش از غروب صندلی آشپزخانه را بر می دارم و روی بالکن خانه رو به بزرگ راهی که آن طرفش ویترین های دو فروشگاه معلوم هستند؛ می گذارم. آرام با نسیم ملایمی که می وزد و صداهای مغشوش اتوموبیل ها چشمانم را می بندم و کمی بعد از غروب وقتی بیدار می شوم، دو فروشگاه روبرو تعطیل کرده اند و نئون ها ویترین هاشان است که تنها می درخشند.

صندلی را بر میدارم و به آشپزخانه بر میگردم و یک لیوان چای همیشگی را با فکر فاصله ی میان «پیش از غروب و پس از نئون های قرمز دو فروشگاه» آرام آرام سر می کشم.



۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۱۰ تیر ۹۵ ، ۱۸:۵۴
شان ..

نگاه که می کنی همه جا هستند. از آنانی که در لحظه ساخته می شوند و آنانی که در تمام طول تاریخ شکل گرفته اند و برخی که به ظاهر برداشته می شوند و اما شاید تنها به شکلی دیگر تغییر می یابند.

«فاصله» ها، خوب یا بد - با تعریف های شخصی آدمیان - زشت یا زیبا و کم و زیاد و دور و نزدیک چنان مرزهای استواری گشته اند که دست های بنا کرده شان حالا بیشتر زمان ها ناامید از ویران کردنشان به سرنوشت محتوم پررنگ تر شدنشان می نگرند.

جایی دیگر از آن ها خواهم گفت.

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰۸ تیر ۹۵ ، ۱۹:۵۳
شان ..

برخی آدم ها هم هستند که دوست داری آن طور به یاد آوریشان که روزی ترکشان کردی، به همان سادگی که می شناختیشان و به همان قالبی که بودند. زمان، موجودی گاه بی رحم است که آدم های دوست داشتنی تو را چنان دگرگون می کند که بازشناختنشان از «آنانی» که بودند بسیار دشوار می شود.

برخی رازها باید همان راز باقی بمانند.

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰۴ تیر ۹۵ ، ۲۱:۵۶
شان ..

به عقل و ثواب لابد نزدیک تر است که یا به همان کتاب ها و فیلم ها و مقالات و دل مشغولی های آدم واره ات شبیه همه ی دل مشغولی های دیگران چون عشق و تاملات مدرن! و تفریح و خوشی های کوچک و بزرگ مرسوم دل بندی و یک چشم به این دنیا نگاه کنی و یا همراه جریان غالب و همسوی بسیار بسیار مردمانی که مثل هم از دریچه ی «از ما بهتران» به زعم شان به دنیا می نگرند؛ آن چشم بسته را پشت ویزور دوربین آنان بگیری.

ولی یک جای کار آن وقت لااقل برای من می لنگد، یک چیزی درست نیست که آن وقت ها قرار نمی گیرم. نمی دانم، ولی هر چیزی که هست راحتم نمی گذارد و این ناراحتی مدام، چشمان بازِ باز؛ نه یکی بسته و نه یکی مشغول ویزور را سرخ می کند. از باز بودن مدامشان است یا از چیزی که می بینند؟!

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰۳ تیر ۹۵ ، ۱۶:۴۶
شان ..

یک بار هم در میانه ی صفحه ی بزرگ سفید خالی انشاء با موضوع «تابستان خود را چگونه گذراندید؟» تنها نوشتم:

«آرام»



۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰۲ تیر ۹۵ ، ۰۰:۲۱
شان ..

به گمانم برای برخی نیز چنین باشد. نوشتن. مثل نامه های جواهر لعل باشد به دخترش در ساعات طولانی زندان های متفاوت. جایی که دیوارهای بلند حصاری باشند برای - برخورد - و نامه ها ریسمانی برای تماس.

چه باک که جواهر برای موجودی واقعی می نوشت و ما -برخی- برای «خیال»


جواهر لعل نهرو خیال

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰۱ تیر ۹۵ ، ۰۱:۲۵
شان ..

گاهی نیز چنین است. برخی خاطرات چنان واضح و چنان ناگهانی ظاهر می شوند که فرصت تاملشان را نداری. بی هیچ هدفی، به هیچ نشانه ای و بی هیچ سابقه ای. نه از آن جهت که موضوعی فلسفی را نشانه روم، بلکه به همین سادگی که شاید بیش از یک «اتصالی عصبی» نباشند.

نوروساینستیست ها احتمالا برایش دلایلی قابل لمس و توضیح توانند خواهند داشت ولی برای من رازآلود بودن تک «درخت بادامی» با شکوفه های کوچک تازه رسته در میان جاده ای طولانی که گاه گاه جلوی چشمانم ظاهر می شود و خاطره ای محو را تداعی می کند همچنان سخت به قوت خود باقی خواهد ماند.


آرشیو خاطرات گمشده

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۳۱ خرداد ۹۵ ، ۰۰:۳۸
شان ..

شاید از ایراد های من بود، سردرگرمی و حیرانی مدام که گاهی چنان یقه ام را می گرفت که گویی به خواب رفته ام. یکی را نیاز بود تا بیدارم کند. شدت این حیرانی مدام از جایی به جایی دیگر متغیر بود. ولی آن چیزی که به یاد دارم چنین بوده است که توجهم در این سرگردانی محض، همیشه معطوف به جزئیاتی بوده که معمول، به چشم نمی آیند و بی اهمیت باقی از کنارشان می گذرند. یک جور وقت گذرانی بی هدف؛ توصیف دیگران و قضاوتی که از آن نخواهم رنجید.

من، البته با چشمانی که هاله ای گویی باران خورده همیشه جزئیات دور را در نظرم محو کرده اند، تناقضی آشکار را روبرو بوده ام. بی اعتنایی تحمیلی و به مرور عادت گون به جزئیات دور را شاید با دقت کش دار در جزئیات نزدیک جبران کرده ام. هر چه است، پارادوکس «سرگردانی و درنگ» آن هم به معنای بی هدف چیزی را جستن و بعد کشفی که متحیرت می کند؛ «عادت مدام» من بوده است.


۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۳۰ خرداد ۹۵ ، ۰۴:۱۰
شان ..