بنفسیات

ساحل نفس رها کن به تک دریا رو

بنفسیات

ساحل نفس رها کن به تک دریا رو

آخرین مطالب

پیوندها

سال ها پیش گروهی بودند که آغوش رایگان در اختیار دیگران می گذاشتند. آغوشی که همه با تعجب و بدبینی و لبخند و اخم و بعد شاید با شیرینی و اعتماد و لذت دنبالش می کردند و می گذشتند و یا پذیرایش می شدند.

من اما، ذهنی بی قضاوت برای شنیدن رازهای دیگران را گاهی متصور بودم. حاضر بودم با چشمانی بسته در مسیری قرار گیرم و رازهای آدمیان را گوش دهم. بدون قضاوت، بدون بازگویی و بدون انتظار و مرورشان در ذهن.

رازهای آدمیان خاصه آنانی که سال هاست همراهشان هستند، آن هایی هستند که وزن دارند، سنگینی می کنند و جایی از روحشان را خراش می دهند. ولی گاهی بازگویی شان بدون ترس از قضاوت شدن، برملا گشتن و راز نبودنشان دیگر؛ شاید کمی از سنگینی شان کم کند. همه ما چنین رازهایی داریم و اما آدم هایی که بودن و صلاحیت شنیدنشان را، خیر!


شاید کمی شبیه «جان کافی» اما؛ انباشتن انبوه رازهای شاد، سخت، نازیبا، غمگین، رقت بار، مایوس وار و آرزومندانه را آیا توانی هست؟ برای آدمیانی که رازهای خود نیز حتی گاهی غرق شان می کند.


۰ نظر موافقین ۲ مخالفین ۰ ۰۳ شهریور ۹۵ ، ۱۵:۲۳
شان ..

می خواستم «هستی» را در آغوش کشم،

«جهان» مرا بلعید.


۲ نظر موافقین ۳ مخالفین ۰ ۳۱ مرداد ۹۵ ، ۱۲:۲۵
شان ..

گاهی تشخیص این که یک هیکی کوموری شده ای یا نه سخت می شود، گاهی تشخیص این که اتاقت را بیشتر دوست داری یا تمام آن لایتناهی بیرون را هم سخت می شود. گاهی تنها کتابخانه ات و دل مشغولی های فراوانی که طی سالیان گذشته جمع کرده ای را به آن بیرون جذاب و مملو از تجربه های بی نظیر احتمالی ترجیح میدهی. گاهی آدم های حالا بسیار شبیه هم را برایت تفاوتی نیست با آدمکهای کلکسیونی چوبیت. گاهی دوست داری دوست بداری تنها تمام آن چیزهایی که دوست داشتنشان را طی سال ها ساخته ای. گاهی دوست داری آن بیرون پیچیده را به حال خود واگذاری. گاهی دوست داری تنهایت بگذارند.


۱ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰ ۲۹ مرداد ۹۵ ، ۲۲:۲۲
شان ..

میان تمام پلی لیست های دستگاه موسیقی ام یکی هست که آهنگ های اتفاقی را میزبان است. برای زمان هایی است که آن گونه سرگردانی ای را دوست دارم که پریشان حالی ام را نیاز آن است. در سفر که باشی، در میان جاده ای کویری و چشمانت گستره ی وسیع برهوت را تماشا کند، پلی لیست اتفاقی ات انتخاب خوبی است، آن وقت که در آن گستره ی لایتناهی «هیچ»؛ درختی تنها با موسیقیِ اتفاقی خاصی تلاقی می کند و تو خوشبخت می شوی از این لحظه ی تصادفی و بعد فکر خواهی کرد مگر زندگی چیزی جز این خوشبختی های کوچک است؟!


۱ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۲۶ مرداد ۹۵ ، ۲۱:۳۸
شان ..

راوی گتسبی بزرگ جایی وقتی که با گتسبی خداحافظی می کند و مقداری از محل ایستادن او دور می شود ناگهان گویی چیزی یادش آمده باشد باز می گردد و به سمت گتسبی که هنوز در آستانه ی درب ورودی خانه ایستاده است می گوید «جماعت گندی هستن. شما  ارزشتون به تنهایی به اندازه همه اونها با همه.» و این در حالیست که زیاد از زمان دیدار تا آشنایی شان، از او خوشش نمی آمد و ولی آن چنان بودند «همه» که گتسبی ارزشش به تنهایی به اندازه ی همه آن ها باشد.


حالا باید کتاب را خوانده باشید تا مفهوم این جمله را آن گونه که من نظر دارم در نظر آورید ولی آن چیزی که مراست در خاطر، آدم هایی هستند که اینگونه می توان خطابشان قرار داد. «همه»؛ هستند آن گونه که گتسبی را احاطه کرده اند، اما «گتسبی» را هنوز؛ نیافته ام.


۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۱۰ مرداد ۹۵ ، ۲۳:۱۵
شان ..

اگر آن افسانه ی شبه علم را مبنی بر نامیرایی برخی وجوه آدم ها را در جهان میزانی از واقعیت متصور باشیم و یا پایداری «صدا» را در طول زمان فرض حقیقت کنیم؛ شاید تمایل پیاده روی های گاه و بیگاه در برخی خیابان ها و شهر ها برایمان آن گاه معنایی دیگر داشته باشد.

به گمانم همه ی ما در طول زندگانی هامان در جستجوی «نهان هایی» هستیم که شاید حتی یک بار هم نخواسته ایم بر زبانمان آوریمشان. ترجیح میدهیم همان گوشه ی ذهنمان باقی باشند و تنها گاهی یاد آوریمشان و به یادشان به دنبال وجوه نامرئی نامیراشان باشیم.


۲ نظر موافقین ۲ مخالفین ۰ ۰۴ مرداد ۹۵ ، ۱۸:۲۱
شان ..

این که کارهایی را دوست داشته باشی تجربه کنی ولی خصوصیاتی ذاتی مانعی در برابرشان باشند هم؛ مشکل بزرگی است. تناقضاتی درونی که گاهی چنان هم سنگ و برابرند که حتی نمی توانی یکی را فدای دیگری کنی. آن وقت، هم از دست آن خصوصیات ذاتی عصبانی خواهی بود و هم دوست داشته های دور از دسترس حسرت برانگیز خواهند بود برایت. کاش به سادگی این بود که در برابر مشکلی تنها بتوانی با گفتن « سخت تر تلاش خواهم کرد » آن را پشت سر بگذاری ولی بیشتر چیزهای زندگی چنان در سالیان گذشته ات ریشه دارند که کندن از آنان نتیجه ای جز واژگونی ندارد.

برخی چیزها را آیا همانطور که هست باید پذیرفت؟!


۱ نظر موافقین ۲ مخالفین ۰ ۳۱ تیر ۹۵ ، ۱۹:۳۴
شان ..

گاهی چنان آدم هایی را دوست داری که گمان میکنی تا ابد دوستشان خواهی داشت. اما یک لحظه، یک نگاه تو را چنان متحیر می کند که گویی هیچ گاه نمی شناختیشان. چیزی شبیه یک فریم ساکن از حسد، آز، شهوت، تظاهر و یا هر چیز دیگری که گویی از درون سال ها مخفی اش چند لحظه ای برای تنفس به سطح آمده و در نگاهت تلاقی کرده و همین کافی است تا همه ی گذشته ها را از یاد ببری و آینده ای را متصور نباشی برای دوست داشتن مانند سابق. غریبه می شود برایت آن آدم قبل از آن نگاه.


۰ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰ ۲۹ تیر ۹۵ ، ۱۸:۰۷
شان ..
اگر کمی خانه مان به فرودگاه نزدیک تر بود و تنبلی مجالی می داد؛ دوست داشتم نیمه شب که فرا می رسید با فلاسک و ماگ سفری ام و یکی از کتاب های نیمه خوانده با یک پتوی به اندازه ی کافی سبک راهی یکی از ترمینال های پروازهای  - هر جایی -  می شدم و روی یکی از نیمکت ها با جایی کافی برای گاهی جا به جا کردن پاهایم می نشستم و گاهی چایم را مزه می کردم، گاهی آدم ها را تماشا و گاهی صفحاتی از کتابم را ورق می زدم و بعد آن آخر کار که خسته می شدم روی نیمکت حالا اختصاصی ام، رو به سقف دراز می کشدیم و پاهایم را کمی جمع می کردم و کتاب را روی صورتم می گذاشتم و بعد از آن تنها می شنــــــیدم.

 حالا اگر فرصت کافی می داشتم، این را برای تک تک فرودگاه های جهانمان، برای یک بار لااقل امتحان می کردم و بعد؛ از آن دفترچه ی جلد آبی خطش می زدم.

 

 
۰ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰ ۲۵ تیر ۹۵ ، ۱۳:۵۰
شان ..

این که نوشیدنی محبوبت، منشاء! استقلال ایالات متحده آمریکا بوده باشد، چیز عجیبی نیست. این نوشیدنی؛ خاصه در شکل محضش توانایی های بسیاری دارد.


مثل چای تازه دم

1789 engraving of the destruction of the tea

      

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۱۷ تیر ۹۵ ، ۲۲:۱۶
شان ..