آغوش رایگان برای رازها
سال ها پیش گروهی بودند که آغوش رایگان در اختیار دیگران می گذاشتند. آغوشی که همه با تعجب و بدبینی و لبخند و اخم و بعد شاید با شیرینی و اعتماد و لذت دنبالش می کردند و می گذشتند و یا پذیرایش می شدند.
من اما، ذهنی بی قضاوت برای شنیدن رازهای دیگران را گاهی متصور بودم. حاضر بودم با چشمانی بسته در مسیری قرار گیرم و رازهای آدمیان را گوش دهم. بدون قضاوت، بدون بازگویی و بدون انتظار و مرورشان در ذهن.
رازهای آدمیان خاصه آنانی که سال هاست همراهشان هستند، آن هایی هستند که وزن دارند، سنگینی می کنند و جایی از روحشان را خراش می دهند. ولی گاهی بازگویی شان بدون ترس از قضاوت شدن، برملا گشتن و راز نبودنشان دیگر؛ شاید کمی از سنگینی شان کم کند. همه ما چنین رازهایی داریم و اما آدم هایی که بودن و صلاحیت شنیدنشان را، خیر!
شاید کمی شبیه «جان کافی» اما؛ انباشتن انبوه رازهای شاد، سخت، نازیبا، غمگین، رقت بار، مایوس وار و آرزومندانه را آیا توانی هست؟ برای آدمیانی که رازهای خود نیز حتی گاهی غرق شان می کند.
اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید لطفا ابتدا وارد شوید، در غیر این صورت می توانید ثبت نام کنید.